کد مطلب:212721 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:64

سلیمان بن مهران کوفی، ابومحمد، (اعمش)
شیخ طوسی او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1] ، و ابن شهر آشوب او را از خواص اصحاب امام صادق (ع) می داند [2] او معروف به كثرت حفظ حدیث بوده، و با آن كه شیعی مذهب است، علمای جمهور او را تجلیل و تعظیم نموده اند. [3] بخاری، مسلم، ترمذی، ابوداود، نسائی، و ابن ماجه در صحاح ششگانه خود از او حدیث نقل كرده اند. [4] .

ابن معین و نسائی و عجلی او را توثیق نموده، و عجلی درباره ی وی چنین گوید: اعمش، ثقه و محدث است، و در عصر خود محدث كوفه بوده، و چهار هزار حدیث از او نقل شده، لیكن كتابی از وی در دست نیست؛ و شیعی مذهب است. [5] .



[ صفحه 232]



عبدالكریم شهرستانی او را از رجال شیعه شمرده [6] ، و ابن قتیبه نیز، در المعارف، او را شیعی می داند. [7] .

جوزجانی در ترجمه زبیدیامی (كه از شیعیان است) گوید: «عده ای در كوفه بودند كه مذهبشان پسندیده نبود و آنان رؤسای محدثین كوفه اند، مانند: زبید، منصور و اعمش». البته منظور جوزجانی از مذهب ناپسند، تشیع است كما اینكه ذهبی نیز چنین گفته. [8] .

علمای عامه نیز او را تلامذه امام صادق (ع) می دانند، و برتری او را بر دیگران، در قرائت قرآن و علم به فرائض و حفظ حدیث، پذیرفته اند. [9] .

وقتی هشام بن عبدالملك خواست، از جهت تشیع، اعمش را امتحان كند؛ نامه ای برای وی فرستاد و در آن نامه از وی تقاضا كرد كه فضائل عثمان و كارهای ناپسند علی (ع) را بنویسد. اعمش نامه را گرفت و به گوسفندی كه در كنارش بود خورانید و به نامه رسان گفت كه جواب نامه همین بود. قاصد اصرار كرد تا جواب دریافت كند. اعمش به ناچار نوشت: امام بعد، اگر برای عثمان مناقب و مفاخر اهل عالم جمع باشد تو را نفعی نبخشد، و اگر برای علی (ع) بدی های اهل زمین جمع باشد به تو زیانی نرساند، بر تو باد به تزكیه نفس خویش. [10] ابن ابی لیلی، قاضی كوفه، اعمش را سرور و بزرگ كوفه معرفی می كرد [11] و او را «علامه اسلام» می نامیدند. [12] .

اعمش را در حفظ و قرائت حدیث ستوده اند، و او را یكی از اعلام و مقارن زهری [13] .



[ صفحه 233]



كه در حجاز می زیسته شمرده اند. [14] .

ابن خلكان، اعمش را ثقه، عالم و فاضل خوانده است. [15] .

مرحوم شهید ثانی، قدس سره، در تعلیق بر خلاصه (كه گفته: یحیی بن وثاب مستقیم است چون اعمش او را ذكر كرده) می فرماید: «جای بسی تعجب است از مصنف، كه یحیی بن وثاب را موثق دانسته، چون اعمش از او نقل كرده، اما خود اعمش را ذكر نمی كند در حالی كه سزاوار است كه یاد شود به واسطه فضل و درستی كه دارد؛ حتی علمای عامه هم او را ثناء گفته اند، با اینكه او را شیعی مذهب می دانند؛ و شگفت آورتر اینك دیگر از بزرگان نیز از او یاد نكرده اند، و از ترجمه اش غفلت نموده اند». [16] .

سید الحكاء میرداماد [17] رحمه الله، گوید: «سلیمان بن مهران اعمش كوفی مشهور را



[ صفحه 234]



شیخ، در كتاب رجالش، از اصحاب امام صادق (ع) شمرده، و می گوید كه ابومحمد سلیمان بن مهران اسدی معروف به فضل و وثاقت و جلالت و استقامت و تشیع است. و علمای عامه بر او ثناء گفته اند، و در عین این كه او را شیعی می دانند، توثیق و تجلیل نموده اند. و شگفت آور اینكه ارباب رجال از ذكر ترجمه و شرح حالش غفلت نموده اند، در حالی كه سزاوار بود با آن علو قدر و شخصیتی كه داشته از او یاد شود. از اعمش هزار و سیصد حدیث نقل شده است.» [18] .

شیخ بهائی (ره) در «توضیح المقاصد» (كه در وقایع سنین و شهور است) گوید: در پانزدهم ربیع الاول (سال 148)، سلیمان بن مهران اسدی، اعمش، مكنی به ابومحمد كه از زهاد و فقهای عصر خود بوده، وفات كرد [19] ؛ و آن چه از تواریخ به دست آمده، وی شیعه امامی است، و تجب این است كه اصحاب، او را در كتب رجال یاد نكرده اند.

سپس داستانی از اعمش با ابوحنیفه نقل می كند كه چنین است: روزی ابوحنیفه به او گفت: ای ابومحمد! شنیدم از تو كه می گفتی خداوند نعمتی را كه از بنده سلب كند در عوض نعمت دیگری به وی عطا فرماید؛ خداوند نعمت بینایی را كه از تو سلب كرده چه در عوضش به تو داده؟ اعمش گفت: این نعمت كه مانند تو را نبینم. [20] .



[ صفحه 235]



نویسنده گوید: در تشیع اعمش خلافی نیست، و از روایاتی كه از او نقل شده به خوبی تشیعش ظاهر می گردد، مانند این حدیث كه خاصه و عامه ذكر كرده اند كه اعمش بر منصور وارد شد، و منصور از او پرسید: چند فضیلت درباره حضرت علی بن ابیطالب (ع) روایت می كنی؟ گفت: ده هزار حدیث. [21] .

در كتاب بحارالانوار، از حسن بن سعید نخعی، از شریك بن عبدالله قاضی نقل شده كه گفت: من در آخرین روز زندگی اعمش، نزدش رفتم كه ناگاه ابن شبرمه و ابن ابی لیلی و ابوحنیفه به عیادتش آمدند و احوال او را پرسیدند. اعمش در جواب گفت كه ضعف شدیدی در خود احساس می كند. آن گاه یاد گناهان خود كرد و گریست. ابوحنیفه گفت: ای ابومحمد! از خدا بترس و فكری به حال خود كن چه تو در آخر روز از ایام دنیا و اول روز از ایام آخرت می باشد؛ همانا تو احادیثی در فضیلت علی (ع) نقل كرده ای كه اگر از آنها برمی گشتی برای تو بهتر بود. اعمش گفت: مثل چه، یا نعمان؟ ابوحنیفه گفت: مانند «انا قسیم النار». اعمش گفت: از برای مثل من این را می گویی؟ «اقعدونی سندونی» - مرا بنشانید و به جایی مرا تكیه دهید -

سپس گفت: به خدایی كه بازگشت من به سوی اوست سوگند، حدیث كرد موسی بن طریف - و من اسدی كه از او بهتر باشد ندیدم - و گفت: شنیدم از عبایة بن ربعی (بزرگ عشیره حی) كه گفت: شنیدم از حضرت امیرالمؤمنین (ع) كه فرمود: «انا قسیم النار اقول هذا ولیی دعیه و خذا عدوی خذیه» - من قسمت كننده جهنم می باشم به آتش فرمان می دهم این دوست من است او را رها كن، و این دشمن من است او را بگیر.

سپس اعمش ادامه داد و گفت: حدیث كرد مرا ابوالمتوكل ناجی، در زمان امارت حجاج (كه در زمان حكومتش بسیار سب و شتم علی علیه السلام را می نمود)، از ابوسعید خدری [22] كه رسول خدا (ص) فرمود: چون روز قیامت شود خداوند عزوجل من و علی را



[ صفحه 236]



امر كند كه بر صراط بنشینیم و فرماید كه در بهشت داخل كنید هر كه را كه به من ایمان آورده و شما را دوست داشته و داخل در آتش كنید هر كه را كه به من كافر گشته و شما را دشمن داشته. پس ابوسعید گفت كه رسول خدا (ص) فرمود: ایمان به خدا نیاورده كسی كه به من ایمان نیاورد، و ایمان به من نیاورده كسی كه علی را دوست نداشته باشد. آن گاه این آیه را قرائت نمود «القیا فی جهنم كل كفار عنید» [23] - هر كافر و ناسپاس معاند حق را به دوزخ اندازید -.

ابوحنیفه چون این حدیث را شنید، ازار خود را بر سر كشید، و گفت: برخیزید و برویم.

شریك بن عبدالله گوید: اعمش آن روز را شام نكرد، و از دنیا رفت. [24] .

علامه مامقانی گوید: از جمله روایاتی كه دلیل بر تشیع اعمش است روایتی است كه او از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: هر كس بر كفش مسح كند، مخالف خدا و رسول و كتاب خداست و وضویش ناتمام و نمازش با آن وضو مجزی نیست. [25] .

مرحوم پدرم، در سفینة البحار، دو داستان از اعمش نقل می كند كه ما در اینجا ترجمه آن را ذكر می كنیم:



[ صفحه 237]



داستان اول - اعمش گوید: در مدینه طیبه، كنیز سیاه چهره نابینایی بود كه به مردم آب می داد و می گفت: بیاشامید به محبت امیرالمؤمنین (ع).سپس او را در مكه دیدم كه بینا شده و به مردم آب می داد، و می گفت: بیاشامید به محبت كسی كه چشم مرا به من رد كرد. از جریانش پرسیدم، گفت: «مردی را دیدم كه به من گفت: تو دوستدار علی بن ابیطالب (ع) می باشی؟ گفتم: آری. گفت: بارالها! اگر این زن راست می گوید، چشمش را به او برگردان. به خدا قسم، خدا چشمم را به من برگردانید. از آن شخص پرسیدم كه تو كیستی؟ گفت: من خضرم و از دوستان علی (ع) می باشم». [26] .

داستان دوم - در كتاب تفسیر فرات بن ابراهیم كوفی، از اعمش روایت شده كه گفت: برای انجام مراسم حج به سوی مكه حركت می كردم، همین كه مقداری راه پیمودم، زن كوری را در راه دیدم كه می گفت: بارالها، به حق محمد و آل محمد، چشم مرا به من برگردان، از سخنش تعجب كردم، گفتم: چه حقی محمد و آلش بر خدا دارند، بلكه خدا بر آنان حق دارد. گفت: ساكت باش،ای نابخرد دون! خداوند راضی نشد مگر به قسم یاد كردن به حق ایشان، و اگر آنان حقی نداشتند به حق آنان قسم یاد نمی كرد. پرسیدم: در كجا قسم یاد كرده؟ گفت: در این آیه شریفه «لعمرك انهم لفی سكرتهم یعمهون» [27] - به جان تو سوگند، كه ایشان در مستی خود حیران می زیستند و سرگردان بودند - و «عمر» در لغت عرب به معنای حیات و زندگی است.

اعمش گوید: در بازگشت از حج آن نابینا را دیدم كه بینا شده و در جای خود نشسته و می گوید: ای مردم! علی (ع) را دوست بدارید كه علاقه به او نجات دهنده از جهنم است. پیش رفتم و سلامش كردم و از حالش جویا شدم، گفت: رسول خدا (ص) و علی (ع) آمدند، و پیامبر اكرم (ص) دست بر چشمم كشید بینا شدم؛ و امر فرمود: بنشین در جای خودت، تا مردم از حج باز گردند، و به آنان اعلام كن كه محبت علی امیر المؤمنین (ع) نجات دهنده از آتش جهنم است. [28] .

گفته اند كه با آن كه اعمش مردی تنگدست و حاجتمند بود همواره به سلاطین و اغنیاء به چشم خواری نگریست، آن گونه كه آنان در چشم احدی به این مقدار خوار نبودند. [29] .



[ صفحه 238]



از برای اعمش حكایات و نوادر بسیاری نقل شده است. ابن طولون شامی [30] كتابی در نوادر وی موسوم به «الزهرا لا نعش فی نوادر الا عمش» تألیف نموده است. [31] .

ولادت اعمش در شب عاشورای سال 61 و وفاتش در نیمه ربیع الاول 148 واقع شده است. [32] .

گفته اند كه پدر اعمش ایرانی و از اهل دماوند بود، و زمانی كه همسرش به اعمش حامله بوده، وارد كوفه شده و در آن جا اقامت گزیده است. [33] .

سلیمان بن مهران گوید: شرفیاب حضرو امام صادق (ع) شدم، وقتی كه چند تن از شیعیان در خدمتش بودند، و شنیدم كه حضرت می فرمود: ای گروه شیعه! زینت ما باشید، و باعث ننگ ما نباشید، با مردم نیكو سخن بگویید، زبان خود را حفظ كرده، و از گفتار زشت و پرگویی بپرهیزید. [34] .

نویسنده گوید: ارباب مقاتل داستانی از ملاقات اعمش با یكی از كشندگان امام حسین (ع) نقل كرده اند كه ما آن را نقل می نماییم:

علامه مجلسی (ره)، از خرایج قطب راوندی (به سند خود)، از سلیمان بن مهران اعمش نقل كرده كه گفت: بر دور كعبه طواف می كردم كه ناگاه مردی را دیدم كه دعا می كرد و می گفت:بارالها! مرا بیامرز، و می دانم كه مرا نمی آمرزی. از حرف او بدنم لرزید، نزدیكش رفتم و گفتم: تو در حرم خدا و رسولی، در این ایام محترم، در ماه محترم، چرا از آمرش حق مأیوسی؟ در جواب گفت: ای مرد! گناه من بزرگ است. گفتم: از كوه تهامه هم بزرگ تر؟



[ صفحه 239]



گفت: آری. گفتم: هموزن كوهای بلند؟ گفت: آری، و اگر مایل باشی از گناهم آگاهت سازم. گفتم: بگو چه كرده ای؟ گفت: از حرم خارج شویم. چون بیرون رفتیم، گفت: در هنگام قتل امام حسین (ع)، من در لشكر عمر بن سعد بودم، و یكی از آن چهل نفری بودم كه سر مطهر آن حضرت را از كوفه به شام حمل می كردند. شبی در كنار دیر نصرانی رسیدیم و سر را به نیزه زدیم و نیزه را به زمین كوبیدیم، و اطراف نیز عده ای را به پاسداری گماشتیم. همین كه برای صرف غذا نشستیم، دستی از دیوار بیرون آمد، و این شعر را به دیوار دیر نوشت:



اترجو امة قتلت حسینا

شفاعة جده یوم الحساب [35] .



هنگامی ما را ترسی شدید فراگرفت. بعضی برخاستند تا آن دست را بگیرند كه ناپدید شد. همین كه رفقای من دوباره به خوردن غذا مشغول شدند، آن دست برای بار دیگر نمایان شد، و این شعر را نوشت:



فلا و الله لیس لهم شفیع

و هم یوم القیامة فی العذاب [36] .



رفقایم برخاستند تا آن دست را بگیرند كه ناپدید گشت. چون دیگر بار مشغول غذا خوردن شدند، همان دست بیرون آمد و این شعر را نوشت:



و قد قتلوا الحسین بحكم جور

و خالف حكمهم حكم الكتاب [37] .



در آن شب غذا بر ما گوارا نشد. ناگاه راهبی كه در آن دیر بود، نوری درخشنده از بالای سر دید، به سوی لشكر آمد و به نگهبانان گفت: از كجا می آیید؟ گفتند: از عراق می آییم، و با حسین جنگیده ایم. راهب گفت: حسین فرزند فاطمه دختر پیامبر شما و فرزند پسر عموی یپغمبرتان؟ گفتند: آری. گفت: نابود باشید، به خدا، اگر عیسی بن مریم پسری داشت ما او را بر دیدگانمان می نشاندیم؛ من به شما حاجتی دارم. گفتند: حاجتت چیست؟ گفت: به رئیستان بگویید من ده هزار درهم دارم كه از پدر به من رسیده، از من بگیرد، و این سر را به من بدهد كه تا هنگامی كه خواستید از این جا حركت كنید، نزد من باشد. آنان به عمر بن سعد خبر دادند، عمر گفت: پول را از او بگیرید و سر را تا موقع حركت به او دهید. به راهب گفتند: پول را حاضر كن و سر را بگیر. راهب دو كیسه آورد كه هر كدام دارای



[ صفحه 240]



پنج هزار درهم بود. عمر سعد دستور دارد تا پول ها را شمارش كردند و به صندوق سپردند. راهب سر را گرفت و به دیر برد، و با مشك و كافور سر را شستشو نمود و در حریر پیچید، و در كنارش گذاشت و پیوسته می گریست. صبح لشكر او را خواندند، و سر را از او خواستند. راهب گفت: ای سر نازنین! من دیگر برای تو بی قرارم؛ فردای قیامت در محضر جدت، رسول خدا محمد مصطفی (ص)، شهادت بده كه من شهادتین گفتم و به دست تو مسلمان شدم؛ من غلام تو هستم. سپس گفت: من باید با رئیس لشكر مطلبی را در میان بگذارم، و سر را به او بسپارم. عمر سعد را خواندند. چون با راهب مواجه شد، راهب گفت: شما را، به حق خدا و پیغمبر، سوگند می دهم كه دیگر این سر را به نیزه نزنید و از صندوق بیرون نیاورید. عمر گفت: چنین خواهیم كرد. راهب سر را به لشكر برگردانید و از دیر بیرون رفت و در كوه ها مشغول عبادت شد.

عمر سعد نیز از آن جا حركت كرد، همین كه به دمشق نزدیك شد، فرمان داد تا لشكر پیاده شوند، و از صندوقدار خواست تا آن دو كیسه پول را حاضر سازند. چون پول ها را حاضر ساختند، دید تمام سكه ها مبدل به خزف (سفال) شده، بر یك طرفش نوشته شده «و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون» [38] و برطرف دیگرش نوشته شده «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» [39] عمر گفت: انا لله و انا الیه راجعون، تباهی دنیا و آخرت یافتم. آن گاه به غلمانش دستور داد تا آن سكه ها را به نهر بریزند و در روز بعد وارد دمشق شد و سر را نزد یزید لعین گذاشت، قاتل امام حسین (ع) وارد شد و این شعر را خواند:



املأ ركابی فضة و ذهبا

انی قتلت الملك المحجبا



قتلت خیر الناس اما و ابا [40] .



یزید گفت: اگر می دانستی كه او بهترین مردم است، چرا او را كشتی؟ و فورا فرمان قتل او را صادر كرد. آن گاه سر را در طشتی نهاد، و در حالی كه به دندان های امام نظر می كرد، این اشعار را گفت:



[ صفحه 241]





لیث اشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



فاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا یا یزید لا تشل



و جزیناهم ببدر مثلها

و با حد یوم احد فاعتدل



لست من خندف ام لم انتقم

من بنی احمد ما كان فعل [41] .



در این هنگام زید بن ارقم [42] واردشد و چون دید كه یزید سر را، در نزد خود، در طشت نهاده و چوب به دندان آن حضرت می زند، گفت: یزید دست از این سر بردار، به خدا،مكرر دیدم كه رسول خدا (ص) این لب و دندان را می بوسید. یزید گفت: اگر پیرمرد خرفتی نبودی، تو را می كشتم.

آن گاه رأس الیهود وارد مجلس شد، و پرسید: این سر كیست؟ یزید گفت: سر خارجی است. پرسید: خارجی كیست؟ گفت: حسین. پرسید: حسین فرزند كیست؟ گفت: فرزند علی. پرسید: مادرش كیست؟ گفت: فاطمه. پرسید: فاطمه كیست؟ گفت: دختر پیامبر اسلام. پرسید: پیامبر خودتان؟ گفت: آری. گفت: خدا به شما جزای خیر ندهد، دیروز پیامبر شما (محمد (ص)) بین شما بود و امروز فرزند دخترش را كشتید. وای بر تو! بین من و داود پیغمبر، سی و چند واسطه است، اما همین كه یهودیان مرا می بینند در برابرم فروتنی و كوچكی می كنند. سپس دست برد و سر را برداشت و بوسید؛ و شهادتین بر زبان جاری كرد. یزید فرمان قتلش را صادر كرد، و وی را شكتند.

آن گاه یزید دستور داد تا سر را در اتاقی كه برابر مجلس عیش و شرب او بود، نصب



[ صفحه 242]



كردند و ما نگهبانان، در آن اتاق، به محافظت و نگهبانی آن سر گماشته شدیم. مرا از مشاهده آن سر مطهر دهشت عظیمی روی داده بود، و خوابم نمی برد. همین كه شب به نصف رسید و رفقایم به خواب رفتند، ناگاه صداهای بسیار از جانب آسمان به گوشم رسید. آن گاه منادی فریاد كرد: ای آدم! فرود آی. آدم ابوالبشر، با عده ای از ملائكه كه همراهش بودند، به زیر آمد. سپس منادی فریاد كرد: ای ابراهیم! به زیر آی. ابراهیم با عده ای از ملائكه فرود آمدند. پس ندای دیگر شنیدم كه ای موسی بر زیر آی. موسی با جمعی از ملائكه فرود آمدند. پس ندای دیگر شنیدم كه ای موسی به زیر آی. موسی با جمعی از ملائكه فرود آمدند. پس ندای دیگر شنیدم كه ای عیسی به زیر آی. عیسی با عده ای از ملائكه به زیر آمدند. آن گاه همهمه شدیدی را احساس كردم و ندایی شنیدم كه ای محمد (ص)! به زیر آی. ناگاه دیدم كه حضرت رسالت، با افواج بسیاری از ملائكه، نازل شد، و عده ای از فرشتگان اتاق را محاصره كردند. حضرت رسول (ص) داخل اتاق شد و سر مطهر را برداشت (و در روایت دیگر است كه سر از روی نیزه به دامن پبامبر افتاد). پس پیامبر سر را نزد آدم آورد، و فرمود: ای پدر! می بینی امتم با فرزند چه كردند. در این وقت من برخود لرزیدم. آن گاه جبرئیل برخاست و گفت: یا رسول الله! اجازه فرما تا زمین را بلرزانم و تمامی را هلاك سازم و آنان را با یك فریاد نابود كنم. پیغمبر اكرم (ص) اجازه نفرمود. جبرئیل عرض كرد: اجازه بفرما این چهل نفر را هلاك سازم. فرمود: اختیار با تو است. جبرئیل به نزد هر یك كه می رفت بر ایشان می دمید آتش در ایشان می افتاد و می سوختند؛ چون نوبت به من رسید، گفت: آیا می بینی و می شنوی و ایستاده ای؟ پیامبر (ص) فرمود: او را واگذار كه خدایش نیامرزد. مرا رها كرد و سر را برداشتند و بردند و از آن شب سر مطهر مفقود شد و كسی از آن خبردار نشد. عمر سعد نیز به سوی شهر روی رفت، هنوز به محل مأموریتش نرسیده، در راه هلاك شد.

سلیمان بن اعمش گوید: به آن مرد گفتم: از من دور شو، و به آتشت مرا مسوزان. او رفت، و دیگر نمی دانم چه بر سرش آمد. [43] .

نویسنده گوید: روایتی از اعمش نقل شد مشتمل بر مطالبی است كه مسلم تمام تواریخ معتبره نیست، كه به دو مورد آن اشاره می گردد:

اول آن كه گوید: «سر مطهر را رسول خدا (ص) همراه خود برد و دیگر كسی آن سر را ندید.»


[1] رجال الطوسي، ص 206.

[2] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، تاريخ و احوالات امام صادق (ع)، ص 350 بحارالانوار، ج 47، ص 350.

[3] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 423.

[4] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حيدر، ج 6، ص 347.

[5] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222.

[6] الملل و النحل، ج 1، ص 325.

[7] المعارف، ص 268.

[8] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 348 - 347.

[9] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 348 - 347.

[10] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 230 - 229 - حياة الحيوان، ج 2، ص 37.

[11] الامام الصادق، و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 349 - 348.

[12] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222.

[13] محمد بن مسلم زهري (به ضم زاء و سكون هاء)، فقيه مدني، و تابعي است. ابن ابي الحديد گويد: او منحرف از اميرالمؤمنين (ع) بود و از علي (ع) بدگويي مي كرد. سيد ابن طاووس، او را از دشمن خاندان عصمت و طهارت شمرده. اما مرحوم محدث نوري، او را، چون حديثي نص بر امامت اهل بيت نقل كرده، از نيكان مي شمرد.

علماي جمهور او را ذكر كرده و گفته اند كه او حافظ علم فقهاي سبعه مي باشد، و ده نفر از صحابه را درك كرده است.

زهري در ابتدا عامل بني اميه بود، حضرت سجاد (ع) در نامه اي كه در تحف العقول آمده است، به او نوشت:... تو را دعوت كردند تا قطبي براي آسياي ستم آنان باشي، و پلي كه بر تو عبور كنند و به سياهكاري خود برسند....

زهري چند ندبه از حضرت سجاد (ع) روايت كرده است، و از آن امام به زين العابدين تعبير مي نمود. او در سال 124 هجري وفات يافت (سفينة البحار، ج 1، ص 573).

[14] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 423.

[15] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229.

[16] اعيان الشيعه، ج 35، ص 374 و تنقيح المقال، ج 2، ص 65، رديف 5255، (به نقل از شهيد ثاني) - وقايع الشهور و الايام، مجتهد بيرجندي، 15 ربيع الاول، ص 75.

[17] محمد باقر بن محمد حسني استرآبادي «السيد الداماد». وجه تسميه او به داماد بدين جهت است كه پدرش، سيد محمد، داماد محقق ثاني، شيخ علي كركي بوده، و به آن افتخار مي كرده، لذا ملقب به داماد گشته و اين لقب در اولادش، به ارث رسيده است.

مير داماد، استاد ملاصدارست، و از نورالدين موسوي، و عبدالعالي كركي (دايي خود) و شيخ حسين (پدر شيخ بهائي) روايت مي كند.

مرحوم سيد عليخان شيرازي در «سلافة العصر من محاسن اعيان العصر» از ميرداماد مدح بليغي نموده و مي گويد: هيچ مبالغه نيست اگر بگويم كه مثل او نخواهد آمد.

ميرزا اسكندر منشي، در كتاب عالم آراي عباسي، در شرح حال سيد داماد گويد: الحق او جامع كمالات صوري و معنوي است، و در اكثر علوم، مانند: رياضي، فقه، تفسير و حديث، رتبه اجتهاد دارد.

مرحوم ميرداماد مصنفاتي دارد كه از آن جمله: قبسات، صراط المستقيم، و حبل المتين، در حكمت؛ و شارع النجاة، در فقه؛ و حواشي و تعليقات بر كافي و بر فقيه، و بر صحيفه كامله؛ و شرح الاستبصار، و عيون المسائل و نبراس الضياء، و خلسة الملكوت، و تقويم الايمان، و الافق المبين، و الرواشح السماويه، و السبع الشداد، و ضوابط الرضاع، و سدرة المنتهي در تفسير قرآن، و تقديسات در رفع شبه ابن كمونه، و ديوان شعر، و رسالة الاعضالات في فنون العلم و الصناعات.

مرحوم ميرداماد به فارسي و عربي شعر نيكو مي سروده، و اين رباعي از اوست:



در كعبه قل تعالوا ازمام كه زاد

از بازوي باب خطه خيبر كه گشاد



برناقه ي لا يؤدي الا كه نشست

بر دوش شرف پاي كرأسي كه نهاد



از جناب ميرداماد عجايبي نقل شده كه مهم تر از همه آن كه: چهل سال پايش را براي خوابيدن دراز نكرد؛ و مدت بيست سال فعل مباح از او صادر نگرديد؛ و هر شب پانزده جزء قرآن تلاوت مي كرد.

محقق ميرداماد، در اواخر عمرش به همراهي شاه صفي از اصفهان به سوي عتبات عاليات، كه در زمان در تصرف سلاطين صفويه بود، حركت كرد. در راه مريض شد و در منزل ذي الكفل به رحمت ايزدي پيوست. نعش او را به نجف اشرف بردند، و در آستان علوي به سال 1041 هجري دفن گرديد.

ملا عبدالله كرماني در سوگ او گفته:



فغان از جور اين چرخ جفا كيش

كز او گردد دل هر شاد ناشاد



ز اولاد نبي داناي عصري

كه مثلش مادر ايام كم زاد



خرد از ماتمش گريان شد و گفت

عروس علم و دين را مرده داماد



(فوائد الرضويه، ج 2، ص 425 - 418).

[18] الرواشح السماويه، راشحه 22، ص 78.

[19] ذهبي نيز، در تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 4، ص 154، گويد: اعمش در سن 87 سالگي در ربيع الاول سال 148 هجري وفات يافت.

[20] رساله توضيح المقاصد، 15 ربيع الاول.

[21] مناقب علي بن ابيطالب (ع)، ابن مغازلي شافعي، ص 143 - امالي صدوق، مجلس 67، ح 2.

[22] سعد بن مالك بن سنان خزرجي، معروف به ابوسعيد خدري (به ضم خاء). پدرش، مالك، جزء شهداي غزوه احد است، و او خود در غزوه احد و خندق و غزوات ديگر حاضر بوده است. سعد يكي از صحابه كبار مي باشد و گفته شده كه در بين جوانان صحابه افقه از او نبوده است.

ابن عبدالبر گويد: ابوسعيد، از حفاظ و علماي بزرگ و عقلاي صحابه است، و اخبارش شاهد بر مدعي است. برقي، ابوسعيد را از اصفياء شمرده و گويد: او از كساني بود كه به اميرالمؤمنين (ع) رجوع كردند، و مستقيم بوده اند.

حضرت امام رضا (ع) در ضمن نامه اي به مأمون، مرقوم فرمودند: كساني كه بر منهاج رسول الله (ص) بودند و تزلزل و تغييري پيدا نكردند و منحرف نشدند: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن الاسود، عمار بن ياسر، سهل بن حنيف، حذيفه بن يمان، ابوالهيثم بن تيهان، خالد بن سعيد، عبادة بن صامت، ابوايوب انصاري، خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين)، و ابوسعيد خدري، و امثال آنان رضي الله عنهم مي باشند.

ابن قتيبه، در كتاب الامامة و السياسه، در ذيل داستان حره مي گويد: ابوسعيد خدري، در آن آشوب، در خانه نشست؛ چند تن از لشكريان شام بر او وارد شدند و گفتند: پيرمرد! تو كيستي؟ گفت: من، ابوسعيد خدري، صاحب پيغمبرم. گفتند: پيوسته نام تو را مي شنيديم، خوب كردي كه ما به جنگ برنخاستي، و در خانه ات نشستي، اينك هر چه داري بياور. گفت: به خدا سوگند، مالي برايم نمانده كه براي شما بياورم. شامي ها در غضب شده، ريشش را كندند و او را زدند، و آن چه در خانه داشت حتي يك جفت كبوتر و مختصري سير را به غارت بردند.

حضرت علي بن الحسين (ع) فرمود: ابوسعيد مردي مستقيم بود، حالت نزع بر او شدت كرد و سه روز به حال احتضار بود، امر كرد كه اهل بيتش او را به مصلايش برند، طولي نكشيد كه وفات كرد. وفاتش در سال 74 هجري در مدينه طيبه واقع شد (الكني والالقاب، ج 1، ص 80 و تحفة الاحباب، ص 121).

[23] سوره ق. آيه 24.

[24] بحارالانوار، ج 47، ص 412 و ص 357 - مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 1، جزء 3، فضائل و مناقب اختصاصي اميرالمؤمنين (ع)، ص 347 - مناقب علي بن ابيطالب (ع) ابن مغازلي شافعي، ص 427.

[25] تنقيح المقال، ج 2، ص 66 - رديف 5255.

[26] سفينة البحار، ج 1، ص 391.

[27] سوره حجر، آيه 72.

[28] سفينة البحار، ج 1، ص 204.

[29] الكني و الالقاب، ج 2، ص 41.

[30] امير ابوالعباس، احمد بن طولون، حاكم مصر و شام و سرحدات بود. معتز بالله، او را والي مصر قرار داد و سپس حكومت او را بر دمشق و انطاكيه و سرحدات گسترش داد.

ابن طولون با اينكه فردي خونريز بود و هجده هزار نفر در جبهه جنگ و در زندان او جان باختند، مردي عالم دوست نيز بود و به علم و دانش علاقه زيادي نشان مي داد، و همه روزه عده زيادي از طبقات مختلف، كنار سفره اش حاضر مي شدند، و در هر ماه هزار مثقال طلا صدقه مي داد. او در سال 270 هجري در گذشت (الكني والالقاب، ج 1، ص 338).

[31] كشف الظنون، ج 2، ص 8.

[32] المعارف، ابن قتيبه، ص 214 - ميزان الاعتدال، ذهبي، ج 1، ص 423 - تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 230 - در تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222 وفات اعمش به سال 145 هجري ذكر شده است.

[33] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229.

[34] امالي صدوق، مجلس 62، ح 17، ص 326.

[35] آيا امتي كه قاتل حسين (ع)اند، به شفاعت جدش، در روز قيامت، اميد بسته اند؟.

[36] به خدا سوگند كه پيامبر (ص) شفيع آنان نخواهد بود، و در روز قيامت به عذاب الهي معذبند.

[37] (چگونه پيامبر اكرم ايشان را شفات كند) در حالي كه فرنزد عزيز او حسين (ع) را به حكم جور و ستم شهيد كردند، و حكم ايشان با حكم كتاب خدا مخالفت داشت.

[38] سوره ابراهيم، آيه 42 - هرگز مپندار كه خدا از كردار ستمكاران غافل است.

[39] سوره شعراء، آيه 227 - به زودي آنان كه ظلم و ستم (در حق آل رسول (ص)) كردند خواهند دانست كه به چه كيفر گاهي بازگشت مي كنند.

[40] ركاب مرا پر از طلا و نقره كن كه پادشاه بزرگي را كشته ام، كسي را به قتل رسانده ام كه از جهت پدر و مادر از همه كس بهتر است.

در خرائج، بيت دوم چنين است:



قتلت خيرالناس اما و ابا

ضربته بالسيف حتي انقلبا.

[41] بيت اول از ابن زبعري، شاعر كفار قريش است كه آنان را با شعر خويش عليه پيامبر (ص) تحريض مي كرد. و اين بيت اشاره به شكست مسلمين در روز احد دارد و يزيد به آن تمثل جست و بقيه ابيات را خود سرود. (الكني والالقاب ج 1 ص 288):

- اي كاش، بزگران طايفه من كه در جنگ بدر كشته شدند، بودند و مي ديدند كه چگونه قبيله خزرج در برابر ضربات تير و نيزه به زاري افتاده است - آن گاه از شادي فرياد مي زدند و مي گفتند: يزيد دستت شل مباد (دستت درد نكند) - و اين سزاي جنگ بدر آنان بود كه داديم و در احد سر به سر شديم - از دودمان خندف نباشم اگر از فرزندان احمد (پيامبر) انتقام نگيرم.

[42] زيد بن ارقم خزرجي، از اصحاب رسول خدا (ص) و از سابقين كه رجوع به اميرالمؤمنين (ع) نمودند، مي باشد. وي در اكثر غزوات پيامبر (ص) حضور داشته است. او در كوفه ساكن بوده و مكالمه او با ابن زياد، هنگامي كه سر مطهر امام حسين (ع) را آورده بودند، و آن ملعون چوب بر لب و دندان مقدس آن جناب مي زد، مشهور است (ارشاد مفيد، اهل بيت در كوفه، ص 225 - مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 54)؛ ليكن در تواريخ معتبره نيست كه او به شام رفته و در مجلس يزيد شركت كرده باشد.

[43] الخرائج و الجرائح، ج 2، باب 14، ص 582 - 577 - بحارالانوار، ج 45، ص 184.